برای روز میلاد تن من ، نمی خوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی ، برایم جام سرمستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو ، به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن ، بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان ، تویی آغاز فصل بودن من
نذار پایان این احساس شیرین ، بشه بی تو غم فرسودن من
نمی خوام از گل های سرخ و آبی ، برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزشهای ایثار محبت ، به پایم اشک خوشحالی بباری
بزار از داغی دستای تنهات ، بگیره هرم گرما بر سر من
بزار با تو بسوزه جسم خسته ام ، ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده بودن ، بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت ، اگر خواستی بیایی دیدن من
سلام
مرحبا شکر فروش چیره دست
شعر شیرینت به کام جان نشست
بسیار زیبا می نگارید . پویا و پایدار باشید .
سلام مطالبت خیلی عالیه ببخشید که دوتا از اونا رو بدون اجازت کپی کردم من دبیر ادبیاتم ومتن نویسیم بد نیست ولی مطالب شما قشنگ تره به منم سری بزن خوشحال میشم اخه منم خیلی تنهام